جدول جو
جدول جو

معنی پرز هکردن - جستجوی لغت در جدول جو

پرز هکردن
پرهیز نمودن از خوردن خوراکی های زبان بار، پرهیز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرچ کردن
تصویر پرچ کردن
کوبیدن و پهن کردن سر میخ که از یک طرف تخته یا چیز دیگر بیرون آمده باشد، پرچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
دور افکندن، انداختن کسی یا چیزی از بالا به پایین یا از جایی به جای دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
روگرفتن زن
لغت نامه دهخدا
فرو بردن میخ در چیزی و سر آنرا با چکش و مانند آن کوبیدن و پهن کردن محکم کردن چیزی در چیزی مانند میخی که در تخته زنند و دنباله آنرا از جانب دیگر خم دهند و محکم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه کردن
تصویر پرسه کردن
بعیادت رفتن پرسش و تعقد کردن: (صحت ارخواهی در این دیر کهن خستگان بینوا را پرسه کن) (ابوالقاسم مفخری)
فرهنگ لغت هوشیار
غایب گشتن غیبت کردن محجوب شدن محجوب ماندن اغشا، روگرفتن پوشیدن روی با حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
حواس کسی را مختلط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرز کردن
تصویر لرز کردن
لرزیدن بر اثر سرما یاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت کردن
تصویر پرت کردن
((پَ کَ دَ))
دور انداختن، فکر کسی را منحرف کردن
فرهنگ فارسی معین
((پَ. کَ دَ))
فرو کردن میخ در چیزی و پهن کردن سر یا ته آن بوسیله ضربات چکش به منظور محکم کردن آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درز کردن
تصویر درز کردن
((~. کَ دَ))
فاش شدن راز یا خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرز کردن
تصویر لرز کردن
((لَ. کَ دَ))
لرزیدن بر اثر سرما یا تب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرش کردن
تصویر پرش کردن
Buck, Jump
دیکشنری فارسی به انگلیسی
انباشته کردن هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن و بریدن گیاهان و غنچه هانوعی هرس
فرهنگ گویش مازندرانی
باز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیز کردن از خوردنی زیان بار، پرهیز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پودر کردن، ریز ریز نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
پالوده و صاف کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
هموار کردن چاله های ایجاد شده در اثر جای پا در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی را بر روی زمین خواباندن به قصد زدن و تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن، درو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز کردن، خورد کردن، شکستن
فرهنگ گویش مازندرانی
امن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرو کردن، سپوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا زدن، با آوای رسا کسی را فراخواندن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پرش کردن
تصویر پرش کردن
прыгать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرش کردن
تصویر پرش کردن
springen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرش کردن
تصویر پرش کردن
стрибати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرش کردن
تصویر پرش کردن
skakać
دیکشنری فارسی به لهستانی